
سلااام:)) ببخشید که دیر شد حجم درس ها زیاده... و یه توضیحی هم در مورد گفتگو ها بدم قبلا بینشون فاصله میزاشتم اما چون حذف میشه فواصل این بار از . . . استفاده کردم
~ولی فکر کنم بتونی ها یون رو به چیزی که واقعا هست برگردونی...فقط قبل از اون فکر کنم سوالاتی ازم داری نه؟ میتونی بپرسیشون من هم برات توضیح خواهم داد . . . _انسان شدن ها یون توی شب هایی که ماه کامله، علت خاصی داره که اون شبا آدم میشه؟ یعنی اگه ماه مدت طولانی تری توی اون وضع باشه ها یون هم مدت زمان بیشتری انسان خواهد بود؟ . . .~نه در واقع ربطی نداره کامل بودن ماه فقط یه نماده که براش غیر منتظره نباشه مثل یه آلارم که بهش میگه قراره این اتفاق بیفته . . . _ چرا فقط من متوجه حرفای ها یون میشم؟ . . . ~ نمیدونم راستش دقیقا، فکر کنم به خاطر ارتباط قلبیتونه اون تو رو باور داره و تو هم بهش ایمان داری فکر کنم این عاملشه و ممکنه بعدا قوی تر هم بشه!،،، خب فکر نکنم دیگه فرصت خیلی زیادی برای جواب دادن به سوالاتت داشته باشم پس میرم سر اصل مطلب ، ها یون با یک آرزو به این زندگی دچار شده پس احتمالا بتونی با یک آرزو اون رو نجات بدی، این آرزو باید از ته قلبش باشه همونطور که شرایط به قدری برای من سخت شد که از ته قلبم خواستم دیگه آدم نباشم تو هم باید شرایط رو طوری برای ها یون فراهم کنی که با تمام وجودش بخواد آدم باشه و از چیزی ترسی نداشته باشه . . . _ مگه همین الانم نمیخواد؟ . . ~ میخواد ولی خیلی چیزا هستن که اون ازشون میترسه ، اون نگران اینه که اگه قرار باشه به عنوان یه آدم کنارت باشه چطوری حضورش رو به بقیه توضیح میدی یا اینکه اصلا میپذیری که همچنان کنارت بمونه یا نه ، میترسه از اینکه با کنارت بودن بهت آسیب بزنه اما بازم نمیتونه ولت کنه باید کاری کنی خیالش از این بابت ها راحت باشه
باید اینارو به خودش هم بگی اما نه فعلا! بزار چند وقت دیگه باهاش در میون بزار ولی باهاش صادق باش و چیزی رو مخفی نکن . . . _کِی باید این رو بگه تا اتفاق بیفته؟ . . ~ منم دقیقا نمیدونم ولی نزار خیلی دیر بشه! فعلا ها یون اختلاف سنیش هنوز باهات زیاده، بزار وقتی به نظرت مناسب بود اینکار رو انجام بدید البته شاید هم جواب نده نمیتونم تضمینش کنم! _ تولد ۲ سالگیش خوبه برای این زمان؟ . . . ~ آره خوبه آرزو های تولد خلوص زیادی دارند علاوه بر اون اونموقع به زمان شما تقریبا ۲۴ سالشه پس زمان مناسبی به نظر میاد ..... ظاهرا صحبت هاش تموم شده بود ، خیلی آروم بهم نزدیکتر شد و با لبخندی که روی صورتش بود بغلم کرد ... ~مراقب دخترم باش لطفا... و ناپدید شد و من هم از اون خواب طولانی بیدار شدم ، همونطور که دراز کشیده بودم چند تا نفس عمیق کشیدم تا حالم بهتر بشه و بعد متوجه نوری شدم که از پنجره به صورتم میخورد برام عجیب بود که به این زودی صبح شده! اصلا احساس کسی که خوابیده بود رو نداشتم انگار که تمام مدت بیدار بودم و شاید این به خاطر همون خواب عجیب بود!،،،حال و حوصله ی غلت خوردن و به زور خوابیدن رو نداشتم برای همین بلند شدم و سعی کردم هم افکارم و هم برنامه ی اونروز رو قبل از بیدار شدن بقیه آماده کنم...
نمیدونستم خوابی که دیده بودم در مورد ها یون راسته یا نه ولی چاره ای جز اتکا بهش نداشتم ، تنها شانسی بود که داشتم و نمیشد از دستش داد...باید از همون روز شروع و نگرانی های ها یون رو برطرف میکردم.... صبحت صبحمون رو با ادامه دادن بحث دیشب شروع کردیم، هنوز دلخور بود برای همین میخواستم کل اون روز رو باهاش خلوت کنم و با انجام کار های مختلف حالش رو خوب کنم و بهترین انتخاب هم پرسیدن از خودش بود که چه کاری رو دوست داره! _برای جبران چیزی هست که دوست داشته باشی انجامش بدی؟ . . . + مثلا چی؟ . . . _هر چی که تو بخوای قبوله! + دوست دارم بسکتبال بازی کردنت رو ببینم ، میشه؟ . . . _خیلی وقته بازی نکردم... . . . + خیلی خب پس بیخیال . . . صورتش رو به سمت خودم آوردم . . . _ گفتم که هر چی تو بخوای قبوله پس بیا انجامش بدیم! . . . یه ورزشگاه خالی رو هماهنگ کردم و به بچه ها هم گفتم که کجا میرم و با ها یون به سمت اونجا راه افتادیم ،،،، ورزشگاه خالی خالی بود و هر کلمه ای که میگفتم توی فضا اکو میشد و این برای ها یون تازگی خاصی داشت ، حس میکردم که میخواد امتحانش کنه ولی انگار یکم هم ازش می ترسید _تو چیزی نمیگی؟ دوست دارم صدای برگشت خوردت رو بشنوم + هی! چرا برگشت خورده؟؟ صداش خیلی بلند تر از من بود پس طبیعتا بیشتر هم اکو میشد ،، + این واقعا برگشت! _ اوهوم جالبه نه؟ + اوهوم!
دیگه باید به قولم عمل میکردم و براش بسکتبال بازی میکردم ولی قبلش من هم یه پیشنهاد داشتم و ته دلم فکر نمیکردم بپذیره... . . . _میدونی ورزش کردن با یه آهنگ قشنگ خیلی جذاب تره... . . . + نمیخوای که من بخونم؟ . . . _ راستش میخوام . . . دوباره چهرش مثل دیشب شد . . . + به نظرت بهتر نیست اون دختر خوشگله ی دیروز رو بیاری تا برات بخونه؟ هوم؟ . . . _بهت گفتم که هیچ کسی مثل تو نیست، پس میشه بخونی؟ . . . + فقط برای اینکه خیلی میخوای قبولش میکنم! . . . آهنگ غمگینی که میخوند اصلا به فضا نمیخورد ولی اینم یکی از ویژگی های ها یون بود ،همه چیز رو به شیوه ی خودش خاص و جذاب میکرد... حدود بیست دقیقه بود که با توپ حرکت های متخلف میزدم که متوجه شدم چند دقیقه است ها یون دیگه نه حرف میزنه و نه چیزی میخونه ، دست از کار کشیدم و بهش نگاه کردم... به طرز خیلی بامزه ای بهم خیره شده بود ، جلو رفتم و صورتش رو توی دستم گرفتم و یکم فشارش دادم ... با خنده ی کوتاهی گفتم _ به چی اینطوری خیره شدی؟ . . . سرش رو بالا آورد و توی چشمام مستقیم نگاه کرد . . . + به تو... وقتی بسکتبال بازی میکنی خیلی جذابی! . . . _ تو وقتای دیگه نیستم؟ . . . + چرا ولی اینطوری واقعا تو یه لول دیگه ای! . . . _ چی باعث میشه اینطوری به نظر بیام؟ . . . + بیشتر پیدا شدن عضلاتت وقتی میپری ، موهات که میریزه توی صورتت و حالت رطوبتی که پیدا میکنند، جدیتی که به کار میبری و... همشون به شدت باحالن
اگه همه ی آدمای دنیا همچین مشوقی داشتند فکر نکنم کسی ورزش رو حتی برای یک ثانیه هم کنار بزاره!... لبخندی بهش زدم و تشکر کردم... برای استراحت کنارش نشستم و سعی کردم یه جوری بحث حرفای خانمی که توی خوابم بود رو پیش بکشم... . . . _ها یون... میگم که تا حالا به خانوادت فکر کردی؟ . . . + نه چرا باید فکر کنم؟ . . . _ خب برای همه ممکنه سوال بشه که پدر و مادرشون کیه اصلا اگه کسی ندونه قطعا براش کنجکاو میشه! . . . + هومم من تا حالا به اینکه خانوادم کجان یا کیا ان فکر نکردم چونکه تو خانوادمی ، یادت رفته؟ از اولش هم گفتم تو برای من حکم همه چیز رو داری ، شاید برام سوال بشه که از کجا اومدم اما در مورد خانوادم تا حالا که کنجکاو نبودم... . . . _ خب الان بهش فکر کن!... به نظرت مامانت چطور موجودی بوده ؟ . . . + نمیدونم شاید یه آدم خوشحال و پر انرژی که دوستای زیادی داشته... . . . _ مثل تو دوست داشتنی:)؟ . . . خنده ی ریزی کرد و گفت : شاید... ... ... ... _ ولی میدونی به عنوان کسی که بزرگت کرده و یه جورایی حکم پدرت رو داره نمیتونم به خودم اعتماد کنم به عنوان کسی که باهاش باشی... . . . + اوووو خب پس بزار قانعت کنم پدر گرامی!... خب این مثل یه بازیه نقشت رو درست انجام بدی ها . . . _باشه... . . . + بابا! میخوام در مورد اون پسره بهت بگم... راستش می دونی پسر خوبیه ولی از بعضی کار هاش خیلی اذیت میشم
_مثلا چی؟ . . . + مثلا من از بی توجهی بهم و صمیمی شدنش با بقیه خیلی بدم میاد و اونم میدونه اما بازم انجام میده و این من رو واقعا اذیت میکنه... می دونی گاهی اوقات با خودم میگم شاید این مشکله من که احساسات آدم ها رو درک نمیکنم و نمیتونم بفهممش اما بازم نمیتونم از این حس بدی که برام پیش میاد فاصله بگیرم... . . . _ پس برم حسابش رو برسم؟؟ . . . + نه! . . . _ چرا؟؟ اون لیاقت تو رو نداره . . . + داره! شاید بعضی وقتا روی مخم باشه کار هاش ولی دوستش دارم... اگه میشه فقط یکم دعواش کن ولی کاری نکن که ولم کنه باشه؟ . . . _ حله دخترم.... . . . +می دونی چیه بابا بودن اصلا بهت نمیاد-_- . . . _ خیلیم میاد فقط نمیتونم هم بابای تو باشم و هم باهات باشم... . . . + پس بیخیال این شو ... _ به نظرت آدم بودن ترسناکه؟ . . . + آدم بودن... نمیدونم ولی تنها بودن خیلی سخته حداقل برای من،،، راستش بهش فکر کردم از اینه آدم بودن میترسم که من هیچکس رو جز تو به عنوان یه آدم نمیشناسم و اگه تو بخوای نباشی خیلی سخت میشه کنار اومدن با شرایط برام... بدون خانواده، پشتیبان و کسی که دوستم داشته باشه همش نگران این میشم که از بقیه گول نخورم چون آدما خیلی پیچیده اند ، احساستشون ، رفتار هاشون و تصمیماتشون خیلی هاش ممکنه برای من قابل درک نباشه و من ازش میترسم . . . _ اینکه احساس واقعیت رو بهم میگی رو خیلی دوست دارم:) . . . + راستش حس میکنم همینم اشتباهه..
_ چرا؟ + آدمایی که دیدم ، توی فیلما یا واقعیت، همشون تظاهر میکنن به خوب بودن یا رفتار خوبی داشتن ، هیچوقت بدی هاشون یا حال واقعیشون رو راحت بروز نمیدن، برای همین حس میکنم من خیلی سادم که انقدر راحت میگم از چی ناراحت یا خوشحالم حس میکنم نیاز دارم عوض بشم ، خودمو باید مخفی کنم تا بتونم مثل بقیه زندگی کنم . . . _ حق با تو عه ، آدم بودن یعنی مخفی کردن بعضی چیزا حتی از عزیز ترین کس هات ، خودمم درگیرش شدم... چیزی که آدما از من توی فضای مجازی میبینن هیچوقت منِ کامل نیست ، سختی ها و درد هایی که میکشم رو اونا نمیبینند و من مجبورم مخفیشون کنم ، خودم رو شاد و راضی نشون بدم تا حداقل اون ها خوشحال باشند اما تهش خودم آسیب میبینم،،، اما اینکه صادق باشی به معنی ساده بودن نیست ، احساسات پاکی داشتن هیچوقت یه اشتباه نبوده فقط باید بفهمی کجا باید بروزشون بدی و کجا باید مخفیشون کنی چون همه ی آدما مثل هم که نیستن... و تو هم نیاز نیست خودت رو عوض کنی تو اینجوری که هستی ها یونی ، چه انسان باشی چه یه گربه بازم خودتی ، آدما تغییر میکنند ولی اینکه به زور خودمون رو عوض کنیم قشنگ نیست، فقط دردش میمونه... مثل اینکه توی یه آتیش سوزی تمام صورتت رو از دست بدی و با یه ماسک خیلی خوشگل اون رو بپوشونی، شاید بقیه متوجه درد تو از این تغییر نشن و فقط ازت تعریف کنند اما خودت که میدونی برای این تغییر چه چیز با ارزشی رو از دست دادی پس هیچوقت خودت رو به اجبار عوض نکن باشه:)؟
+ نصیحت خوبی بود، سعی میکنم به خاطر بسپارمش! راستش این مدل حرفات رو خیلی دوست دارم انگار همه ی نگرانی هام رو پایین میریزه و بهم آرامش خاصی میده... . . . _ پس میتونیم هر روز اینطوری حرف بزنیم! بیا یه قانونی بزاریم بین خودمون ، هر روز یکی از نگرانی هامون رو بهم بگیم و سعی کنیم تا آخر اون روز حلش کنیم اگه نشد روز بعدش بیشتر تلاش میکنیم و... خوبه؟؟ . . . + برات خسته کننده میشه . . . _ نمیشه بودن با تو من رو خسته نمیکنه مطمئن باش؛)! . . . . از ورزشگاه بیرون اومدیم و هر دومون حس خوبی داشتیم ، شاید دلایلمون متفاوت بود اما در نهایت خوب بودن حالمون مهم بود که اشتراک بزرگی رو بینمون ایجاد میکرد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی بودددد درمورد سوالت هم بنظرم اگه میخای فیک درست کنی اممم از جیمین باشه خوب نیست؟!
خیلیییییییی ممنونممممم ازتتتಥ‿ಥ❤️
از جیمین چرا خوبه اگه نظر اکثریت همون باشه ازش فیک مینویسم^^بازم ممنون بابت نظرت:)☁️💙
2روزهنیومدی(:
ببخشید که دیر به دیر میام
سعی میکنم زودتر بیام:)🤝🏻💙
دلمبرایاکانتمتنگشدهههه(:👩💻🦋
اوخییی خب چرا با اون نمیای؟
منننننننهمهرودوستداارم(:😂💕❣🦋💜
دوست داشتن همه خوبهههಥ‿ಥ🪄🧡
I love everyone👩💻🦋
یکفروردینهدیگه؟
اگهاشتباهباشهههههه..
اره🥲
نه اشتباه نیست😂🤝🏻
خداروشکرواگرن..😂👩💻
وگرنه چه میشد 🥲😂
خدمو...😐🦕
نههه😱😂
کاادوچیدوسدااری👩💻❣
اندکی آرامش🥲✨
نه ولی جدی بخوام بگم
دوست دارم آرمی بمب بگیرمಥ_ಥ
آرمیبمببخرمبرات؟😂👩💻✔
نمیشه خرید😔🤝🏻😂
ولی نه واقعا از بقیه توقعی ندارم:)💕
بمنربطیندارهمیخایشیان😐😂
منکاریکتوذهنمهستوانجاممیدم😐✔
هعییییی مرسییییییಥ_ಥ❤️
خداکنهکخوشتبیاد:/😂✔
همین که تولدم رو یادت مونده خودش خوشحالم میکنه هر کار دیگه ای هم باشه قطعا دوستش خواهم داشت:)❤️
تولدتنزدیکهههه👩💻🦋
متاسفانهههಥ_ಥ
چرامتاسفانه😐💕
از تولدم اصلا خوشم نمیاد🥲😂
اتفاقامنتولدممووخیلیدوستدارم😂🦋👩💻
خوبههههه دوست داشتن تولد خیلی باحاله:) آدما باید روز تولدشون رو دوست داشته باشند مخصوصا آدمای خوبی مثل تو^^ ✨
No lm bad girl😂😐
ولی بازم خوبه که تولدت رو دوست داری:)😑😂
پیچیدش نکن🥲😂 حسی که مشخص میکنه اون اکانت مال تو عه
معماایی👻
خیلیجالبهههههبراااام😂👩💻
کبدونمچچیزیمختصبمنهستکمشخصمیککهمالهمنه😂👩💻
*ن✔
اووو چه خوببببಥ_ಥ
اره قطعا خیلی چیزا هست که بیانگر تو عه یا یاد تو رو توی ذهن بقیه میارهಥ‿ಥ✨
صلام(:
سلام:)🤝🏻💕
ایناکانتهدیگمه'👩💻💕
شناختم:)✨
اکانت جدیدت هم مبارک باشه^^💗💫
چطوریشناختی'؟👩💻😂
از مدل تایپ کردنت و پروفایلت و اینکه (: میزاری 😂🤝🏻✨
پروفموکعوضکردم😐😂عاراستمیگیطرزتایپموخواستمدرستکنمنشد😂
اره ولی عکس تهیونگ و وایبی که میده آشناست😂🤝🏻
همینطوری که خوبه🥲😂
عکستهیونگچوایبیرومیده؟👩💻😂
وایب تو رو میدهಠ_ಠ😂🤝🏻
پسعوضکنم؟😂
میدونینفهمیدممنظورتوبیشترتوضیحمیدی(😐😂
نهه عوضش نکن 🥲
منظورم اینه که حسی که عکسش میداد شبیه همون حسیه که اون یه اکت میده
اوناکانتمچحسیمیده😐😂
پیچیدش نکن🥲😂 حسی که مشخص میکنه اون اکانت مال تو عه
بعد سال ها پیدات شد
عذر میخوام بابت تاخیری که داشتم:)🤝🏻🤍
هعب
حداقل پارت بعد و زود بزار پلیز
سعیم رو میکنم:)💫
تنک بیب